یوکای عزیز، سلام.
آرامش قبل از طوفان بر وجودم سایه انداخته. و از عمق این سایه میتوان به مهابت طوفان پیشرو پی برد.
بیا به شعر پناه بریم.
حافظ سروده:
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشتهام سوزان و گریان الغیاث
خون ما خوردند.
امروز یک دختر گفت دوستم دارد. کاش منظورش دوست داشتن عادی باشد. حوصله ندارم. به دوستت دارم ها عادت ندارم. حتا معید هم نگفت دوستم دارد.
واقعا هم دوستم ندارد.احمقانهست.طبیعتا نباید ناراحت باشم ولی ناراحتم. غمگین بودن شده حالت عادیام. چقدر غر میزنم.
خون ما خوردند این کافردلان به گامتشان هم نبود که ما کم خونی داریم، دلمرگ میشویم!
قربانت،
صدایم میزنند.
باز هم برایت مینویسم.
یابلوی غمگین تو.
درباره این سایت